در وقت غروب مردى ثروتمند به نام یوسف که اهل رامَه و یکى از پیروان عیسر بود، رسید. او به حضور پیلاطُس رفت و تقاضا نمود جسد عیسى به او داده شود.
پیلاطس دستور داد که آن را به او بدهند.
یوسف جسد را برده در پارجة کتانى تازهاى پیجید و در قبرى که تازه از سنکً براى خود تراشیده بود، قرار داد. آنکَاه سنکً بزرکَى در جلوى آن غلطانید و رفت. مریم مجدلیه و آن مریم دیکَر نیز در آنجا مقابل قبر نشسته بودند.
✝️✝️✝️